دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۳

فقر فرهنگی

نمی دانم چرا ما ایرانی ها تا این حد دچار ظاهر پرستی و پز و افاده هستیم. جالب این است که تمام پز و افاده ما هم متوجه خودمان است. یعنی ایرانیان نسبت به هم فخر می فروشند و افاده دارند، اما در معاشرت با فرنگی ها ناگهان دچار فروتنی بیمارگون و خودباختگی می شوند. این آخر هفته در محفلی از ایرانیان مقیم لندن دعوت بودم. به علت گرفتاری سعی کردم از حضور عذر خواهی کنم اما با پافشاری یکی از دوستان، خودم را بالاخره رساندم. از میزبان پرسیدم آیا مجلس رسمی است و باید با کت و کروات بیایم، گفت، نه آقا، اینجا همه افتاده اند، راحت راحت بیا. من هم با یک بلوز شلوار ساده خودم را به مجلس رساندم. چشمتان روز بد نبیند، تقریبا ً همه حضار از آرایشگاه آمده بودند، خانمها با موهای مژ کرده پوش شده و جواهرات آویخته، آقایان کت شلوارهای جیوردیو آمانی. هیچ کدام اینها بد نیست اما بد، نحوه برخورد این سروران با من و خانم مسنی بود که متاسفانه ساده آمده بودیم و به لحاظ پوشش همسان جمع نبودیم. اصلا انگار ما آنجا نبودیم، همه خوش تیپها از بالای سر ما نگاه می کردند، حتی خانمی که سینی آجیل را می گردانید لازم ندانست که به من و آن خانم مسن دیگر تعارفی کند و با خونسردی مسیرش را از مقابل ما کج کرد و رفت. نه اینکه این مشکل خارج نشینها باشد، در داخل وضع از این بهتر نیست. شما ترافیک تهران را نگاه کنید، مردم بر اساس مدل اتومبیلی که سوار هستند توقع حق تقدم دارند. دو سال پیش برای دوره ای چند روزه سعادت آنرا داشتم که در شهر دانشگاهی آکسفورد اقامت کوتاهی داشته باشم. در آن شهر زیبا که قدمت برخی از دانشکدها به بیش از 700 سال می رسد و بسیاری از شهیر ترین دانشمندان جهان در آن به تدریس و تحقیق مشغولند، چنان راحتی رفتار اساتید و محبت آمیخته با ادب آنها چشمگیر بود که واقعا ً هر انسانی را تحت تاثیر قرار می داد. حالا ما چه می کنیم؟ شهری (یا نو شهری شده) روستایی را قبول ندارد، لیسانسه ها خودشان را دکتر صدا می کنند، هر عمامه ای پا به سن گذاشته ای سعی می کند خود را آیت الله جا بزند. حتی به زور رنگ کردن ریش و بزرگ کردن عمامه. ملاک معاشرات اجتماعی هم که پول است و ظواهر. والله، به هر چیزی که شما ایمان دارید، این ارزشهای ملی ما نیستند، اگر هم بودند، تنها مایه ننگ و سرشکستگی بود. طرف اینجا پیتزایی کار می کند، وقتی می رود ایران، دیگر هیچ خدایی را بنده نیست. انگار پناهنده شدن و کار سیاه و پول دولت بریتانیا را کیسه کردن مایه فخر است. آن دیگری چند صباحی است از دهاتشان آمده تهران، هر موقع در ختمی، عروسی ای به هم روستائیان سابق برخورد می کند، انگار دیگر به مقام الهی دست یافته است و آنها بندگان و نوکران او هستند. شما به یک بوتیک در شمال شهر می روید، برخوردشان با شما بر اساس ژیگولی ظاهری شما تغییر می کند. ما ملتی هستیم که وقتی می رویم فرودگاه استقبال کسی، از آرایشگاه می رویم و فاخر ترین لباسهایمان را به تن می کنیم. گویی فرودگاه مهر آباد را با باشگاه سیاره اشتباه گرفته ایم. آخر چرا؟

هیچ نظری موجود نیست: