رفقا دائم از ایران تماس می گیرند و درد دل می کنند. خیلی یاس و ناامیدی در صدا و نوشته های آنها محسوس است. اینجا هم همه به یک نوعی درگیر هستند، اما واقعا ناامیدی به حد داخل نیست. همه از این ستون به اون ستون هستند که سرگرمشان نگاه می دارد. اول که آدم از ایران می آید، هر روز عصر و دم غروب شجریانش به راه است و اشکها به قول تهرانی ها در مشکها. بعد به تدریج این دلتنگی ها هفته ای یکبار می شود، بعد ماهی و بعد چند ماه یکبار. نه اینکه اشتیاق و دلتنگی وطن از بین برود، بر عکس، انقدر تحمل آن سخت می شود که آدم ناخودآگاه این حس را سرکوب می کند. البته هیچ چیزی را و هیچ سری را نمی شود همیشه مخفی کرد و هر از چند یکبار سر باز می کند. جالب این است که هر چقدر فاصله این عقده گشایی ها بیشتر می شود، شدت غم و اشتیاق به مراتب بیشتر می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر