بر اساس آنچه که از دوستان و رفقا در داخل می شنوم، بیش از هر زمان دیگری فضای فکری کشور را ابرهای سیاه یاس و ناامیدی و استیصال فراگرفته است . در این بین، هر کسی انگشت اتهام را برای اوضاع نامساعد کشور به سوئی اشاره رفته است. در داخل، دانشجویان و روشنفکران ناتوانی و سستی محمد خاتمی را مقصر می دانند، یاران نزدیک آقای خاتمی نیز به نوبه خود تند روی آنان را زمینه انسداد سیاسی ارزیابی می کنند، محافظه کاران از طرف دیگر کاسه کوزه ها را سر اصلاح طلبان می شکنند، آقای خامنه ای دشمن مجعول و تهاجم فرهنگی را مقصر می داند و همسر صیغه ای وزیر ارشاد سابق، وی را کانون بدبختی خود می داند. در سطح جامعه نیز وضع به همین منوال است. همه یک کسی را برای مقصر دانستن دارند. زنان معمولا شوهرانشان را در ناکامی خود مقصر می دانند، شوهران کارفرمایانشان را، همه زمانه و اقبال بد را.
اما بدرستی مقصر کیست؟ چرا یک ملتی احساس ناکامی می کند؟ چرا درها را بروی خود بسته می بیند؟ به اعتقاد من تک تک ملت ایران متهم اند، فرهنگ ما متهم است، کنش و منش اجتماعی ما جملگی تقصیر کار است. برایتان مثال می آورم، چقدر مرد زن دار در ایران حاضراند برای ایجاد رابطه ای جنسی با زنی دیگر همه آبرو و حیثیت خودشان را قمار کنند؟ شما کنار یک خیابان اصلی بنشینید و نظاره کنید. در حالی که بالاخره احتمال برخورد انتظامی هم به جای خود باقیست، طیف کثیری از این مردها در مقابل هر جنبنده ذی حیات مونثی ترمز می کنند، بوقی می زنند، چراغ می دهند. خوب یک ناظر نا آگاه ممکن است تصور کند مردهای ایرانی مردمان جسوری هستند که مقررات جامعه را به سخره گرفته اند. غافل از اینکه این جسارت تنها به امور زیر شکم خلاصه می شود. یک تن از این آقایان حاضر نیست برای هیچ امری که مستقیما ً به خودش سود نرساند کوچکترین ریسکی بکند. زنان ما از این بهتر نیستند. همه نشسته اند تا گروهی از آسمان بیایند و نظام را ساقط کنند، اما اگر فرزندشان در یک تجمع دانشجویی شرکت کند، او را نفرین و ناله می کنند. مادر خودم همیشه به من می گفت، "بچه جان تو چرا هی خودترو درگیر این بحثها می کنی، هر کی خره ما پالانش، هر کی دره ما دالانش". شما را بخدا فرهنگی مادری را ببینید.
در وقایع هجدهم تیر ماه 1378، در اوج شور اعتراضی تنها یک دهم جمعیت دانشجویی حاضر بودند در کنار برادران و خواهرانشان پشت باراکادها بایستند. تصور نکنید جناح مثلا ً حزب اللهی بهتر است، خیر، آنها هم تنها در پرتو مصونیت آهنین قضایی و سایه لوله تپانچه اندک جربزه ای دارند. باز در همان وقایع به چشم مشاهده کرده بودم که هر کدام از این انصار انحصار که به چنگ دانشجویان می افتادند، بلافاصله گریه و شیون سر می دادند و هزار فحش حواله رهبر معظم می کردند که ماتحت خودشان را حفظ کنند. تنها یک افغانی را دیدم که در بین نیروهای انصار به دست بچه ها در کوی دانشگاه افتاده بود و خم به ابرو نمی آورد زیر چکها و مشتهای بی امان دانشجویان. او هم افغان بود، ایرانی نبود. تصور می کنم آیندگان نسلهای امروز را به نان به نرخ روز خوری، دو رویی و بزدلی به یاد بیاورند.
لابد می گوید، آقا همه که سیاسی نیستند و مطالبات سیاسی ندارند. بسیار خوب، ولی آیا ما هیچ چیزی را تحت عنوان منافع جمعی درک می کنیم؟ ضرب المثلهای رایج را ببینید: "دیگی که سر من نجوشد، سر سگ بجوشد، گلیم خودت را از آب بکش، کلاهت رو بچسب، دایه عزیزتر از مادر نشو،" . الی اخر،
به خاطر همین پیامهای فرهنگی دیر پا است که که هزاران کودک خیابانی را که در خیابانهای تهران به تکدی مشغولند و مورد تجاوز قرار می گیرند را اصلا نمی بینیم. انگار اصلا وجود ندارند.
سالها پیش سرباز بودم، یک روز روز با اتوبوس از خیابان سهروردی بالا می آمدم. این اتوبوسهای کمر شکن را تازه وارد کرده بودند و من در تراکم جمعیت وسط اتوبوس ایستاده بودم. دو پیر مرد با صدای بلند در حال بحث سیاسی بودند. صحبت بر سر سوء استفاده 123 میلیارد دلاری برادر آقای رفیق دوست بود. بحث بالا گرفت و اکثر حضار شروع به تائید اظهارات انتقادی آنها نسبت به به باندهای مافیایی حاکمیت کردند. ناگهان یک جوانک که کاپشنی کره ای به تن داشت و اندک پشمی بر صورتش روییده بود فریاد زد خفه شید، مرتیکه چرا جو سازی می کنی، زمان اون شاه که شما نوکرش بودید دزدی نمی شد.
دوستان اگر از سنگ صدای در آمد از این اتوبوس همه صدایی در آمد. همه از جمله خودم ناگهان لال شده بودیم. انگار که مطلقا ً هیچ عزت نفسی در بین ما نبود و این جوجه بسیجی توانسته بود با دادی همه ما را خفه کند. خفت آن سکوت را هنوز در دلم حس می کنم.
امیدوارم تک تک شما هم خاطراتتان را مرور کنید و کنشهای قبلی تان را زیر سوال ببرید.
باز ببینید چه تعداد زیادی به خاطر مهر شناسنامه می روند و رای سفید می دهند. حالا گور پدر جمهوری اسلامی، ولی آیا تا به حال شده که کسی به خاطر رای ندادن بر فرض کوپنی نگیرد یا فرزندش وارد داشنگاه نشود؟ بخدا که چنین نبوده. شاهد این امر خود من که هرگز تا قبل از دوم خرداد رای نداده بودم و حتی در وقایع امجدیه بازداشت هم شده بودم ولی دانشگاهم را رفتم و کوپنم را هم همیشه می گرفتند . اخر ببینید محافظه کاری تا کجاست. خوب سخن به درازا کشید. برم یک شجریانی بگذارم به یاد شبهای تهران